اولين مسيونر انگليسي پروتستان كه به ايران آمد هنري مارتين بود. او يك مبشر انگليسي بود كه در سال 1811 وارد شيراز شد. هدفش اين بود كه ترجمه قسمتي از عهد جديد را كه تهيه كرده بود اصلاح و تكميل كند. هنگام اقامتش در ايران با مخالفت شديد رهبران مسلمان آن شهر مواجه شد ولي با وجود ضديت و كارشكني هاي آنها موفق شد عده اي را به دين مسيحيت راهنمائي كند. ولي اقامت كوتاهش در شيراز به او اجازه نداد كه كليسائي در آن شهر تأسيس كند و هنگام بازگشت از ايران به انگليس درگذشت.

قبل از او دو نفر آلماني براي بشارت به ايران آمدند و بعد نوبت به  هنري مارتين رسيد. اولين ترجمه قسمتي از كتاب مقدس به فارسي از او است. او از هندوستان به ايران آمد و زبان فارسي را در آنجا ياد گرفته بود و در كلكته بود كه با دو نفر كه مشغول ترجمه كتاب مقدس بودند آشنا شد. آن دو نفر يكي ميرزا فترت از بنارس و ديگري آقا سابات از بغداد بود. سابات كه يك نفر بغدادي بود براي ترجمه كتاب مقدس به هنري مارتين خيلي كمك كرد. در سال 1809 ضعف جسمي به هنري مارتين غلبه كرد و وقتي به كلكته برگشت به او گفتند ترجمه عهد جديد كه بوسيله سابات انجام شده رضايتبخش نيست و بايد مجدداً از سر گرفته شود. او فوراً‌ تصميم گرفت كه به ايران برگردد و به شيراز رفت. در خانه شخص ثروتمندي بنام جعفر علي خان اقامت كرد ولي حضور او در شيراز ايجاد سؤ تفاهم كرد و بعضي ها فكر مي كردند كه او واقعاً دانشمندي است كه براي تحقيقات علمي آمده ولي عده اي هم او را جاسوس انگليسيها مي خواندند و فكر مي كردند شايد او بخواهد وسيله آمدن 5000 سرباز انگليسي را به شيراز فراهم كند. ولي بتدريج همه فهميدند كه او فقط براي شناساندن مسيح و شهادت به او و ترجمه كتاب مقدس به ايران آمده و وقتي علاقه او را به مسيح ديدند از در مخالفت با او درآمدند. وقتي زمستان سر رسيد تصميم گرفت به بغداد برود و ميرزا سيدعلي مترجم او هم قرار بود با او برود ولي تا سال 1812 در شيراز ماند و بكار ترجمه اش ادامه داد و در تقويم روزانه اش نوشت: من زندگي مي كنم فقط براي كامل كردن ترجمه كتاب مقدس، بعد از انجام اين كار، مهم نيست اگر من زنده باشم يا نباشم.

با وجود زحمات زياد و مخالفت مسلمانان متعصب و صوفيها هرطور بود كار ترجمه را تمام كرد و با زحمات زياد با قاطر خودش را به تبريز رسانيد كه آنرا به فتحعليشاه تقديم كند. با اينكه ملاها مخالفت كردند و نگذاشتند خودش شخصاً به حضور شاه برسد ولي سفير انگلستان بالخره را بشاه رساند. شاه با كمال خوشحالي آنرا قبول كرد و يك نامه تشكر بدين مضمون نوشت: اگر خواست خداوند باشد دستور مي دهم كه اشخاص منتخبي كه در دربار ما هستند و اجازه حضور دارند اين كتاب را از اول تا آخر براي ما بخوانند.

آن نسخه اصلي كه بشاه تقديم شد در دربار گمشد ولي رونوشت آن در روسيه چاپ شد و در انجمن كتاب مقدس روسيه به چاپ رسيد. اولين نسخه آن در كتابخانه سن پطرزبورگ نگهداري شد و نسخه ديگري از آن در هولي ترينيتي چرچ ( Holy Trinity Church )  كه كليساي او بود موجود است. هنري مارتين خيلي ضعيف و مريض بود با زحمات زيادي از تبريز راه افتاد كه به انگلستان برود ولي در راه فوت كرد و در تركيه توسط اسقفان و كشيشان ارامنه دفن شد.

سرگذشت جالب و شورانگيز اين مرد فداكار را مي توان در كتاب هنري مارتين اثر خانم اردلي قرائت كرد. اثريكه او در زندگاني ايرانيان و همكارانش گذاشت فوق العاده بود و همه او را فرشته خدا مي دانستند. از آلمان هم اولين مبشر مسيحي پروتستان تصميم گرفتند به يزد بروند و بين زرتشتيان كار كنند. در سوريه وقتي به آلپو رسيدند خودشان را تحت حمايت قونسول انگليس قرار دادند ولي او به ايشان گفت وضع مملكت ايران طوري نيست كه آنها در كاريكه در نظر گرفته اند پيشرفتي بكنند ولي آنها بحرف او توجه نكردند و با يك كاروان كه 1500 شتر داشت و چهار نفر يهودي آنها را راهنمايي مي كردند براه افتادند اول به طرف بغداد و بعد بصره و بعد به سرحد ايران رسيدند. در آنجا شخص مريضي به آنها مراجعه كرد و شفا خواست و آنها او را معالجه كردند او هم دو تا الاغ به آنها هديه كرد كه بمسافرت خود ادامه دهند. اين مبشرين با زحمت فوق العاده اي بمسافرت خود ادامه دادند ولي گرفتار دزدان شدند كه همه چيز آنها را گرفتند و آنها گرسنه و تشنه مدت 9 روز در سرما به مسافرت خود ادامه دادند تا به اصفهان رسيدند. در اصفهان قونسول انگليس به آنها گفت كه وضع خيلي بد است و رفتن به يزد صلاح نيست ولي باز گوش نكردند و بطرف يزد براه افتادند و مجدداً گرفتار دزدان شدند، همه چيز آنها را گرفتند و با زحمات زياد و مشقات فراواني خودشان را به بوشهر رساندند. آنها غيرت عجيبي براي رساندن مژده نجات مسيح به ايرانيان داشتند. در بوشهر نماينده كمپاني داچ ايست اينديا ( Dutch East India)  وسيله برگشتن آنها را به اروپا فراهم كرد. يكي از آنها در راه مرد و ديگري به انگلستان رفت ولي از شدت علاقه بكار بشارت سال بعد به حبشه رفت و گرفتار مصيبتهاي زيادتري شد و بالخره در آنجا فوت كرد.

شخص ديگري كه بعد از مارتين بعنوان مبشر و خادم مسيح به ايران آمد ژوزف ولف بود. او پسر يك رباي يهودي بود كه از طفوليت با مسيحيت آشنا شد و مخفيانه يا شبانه با كليساي لوترين ملاقات مي كرد. بعد به روم رفت و در يك مدرسه علوم الهي داخل شد ولي نتوانست قوانين و مقررات آنها را بپذيرد و محترمانه و صادقانه به پاپ نوشت و به انگلستان برگشت. با سي. ام. جي ( Church mission to the Jews) جامعه مبشرين كه بين يهوديان كار مي كنند آشنا شد. اين انجمن ده سال بود تأسيس شده بود و عده اي مبشر به اروپا و خاور نزديك فرستاده بود. ولف علاقه مند شد كه با آنها همكاري كند و بعنوان يك مبشر كار نمايد. تقاضاي او پذيرفته شد. اول بدانشگاه كمبريج رفت و تحت نظر همان استاد هنري مارتين يعني چارلز سيمون درس خواند و خيلي تحت تأثير تعليمات او قرار گرفت. بزودي از طرف همان انجمن به يك سفر بشارتي به خاور ميانه فرستاده شد و از سال 1821 تا 1824 در سرتاسر خاور ميانه از جوامع يهودي در جزيره مالت، اسكندريه، سينا، لبنان، اورشليم، دمشق، ماردين، موصل، بغداد و بصره ديدن كرد و در سال 1824 وارد بوشهر شد بعداً به اصفهان و شيراز آمد و از كاشان و تبريز هم ديدن كرد. در تمام اين شهرها مژده نجات مسيح را مي رساند و با مسلمانان و يهوديان صحبت مي كرد. او قدرت فوق العاده اي داشت. در يك روز يكشنبه از ساعت 10 صبح تا 6 بعد از ظهر بدون توقف در كليساها وعظ مي كرد و به 6 زبان روسي، ايتاليائي، فرانسوي،‌ آلماني و انگليسي و آشوري.

در موقع خروج از ايران با كليساي نستوري و مسيحيان اروميه و خسروا ديدن كرد و يك جلد تورات بزبان آشوري بدست آورد كه توسط انجمن كتب مقدس چاپ شده بود و خيلي نفيس و بينظير بود و آنرا با خودش به انگلستان برد. بعداً از مراجعتش علاقه مفرطي به برگشت به ايران نشان داد و او تصميم داشت مدارسي در ايران تأسيس كند. براي اينكار شخصي را بنام ميرزا ابراهيم كه يهودي و خيلي با معلومات بود انتخاب كرد كه او را براي اينكار آماده كند ولي پيشنهاد او بجائي نرسيد. در سال 1830 مجدداً به ايران برگشت و در تهران با ملاهائي كه با هنري مارتين مخالفت و دشمني داشتند ملاقات كرد و جلب دوستي آنها را نمود و از آنجا بطرف خراسان رهسپار شد. نزديك تربت حيدريه گرفتار دزدان شد كه او را بكلي لخت كردد. هر طور بود به مسافرتش ادامه داد و به بخارا،‌ بلخ، افغانستان، هندوستان، گوا، حبشه، و حجاز رفت.

ولف مردي بود كه يك زمين آجري براي او مثل رختخوابي است از پر و يك جعبه متكا. او با دشمنان و زجردهندگانش مثل يك دوست بود و با پادشاهان و بزرگان يك مشاور بود و پطريا رخ و رؤساي مذهبي را در صورت لزوم سرزنش مي كرد. او با گرسنگي و بي غذايي آشنا بود و تحمل فحش و ناسزاها را مي كرد و هرگز بجاي بدي بدي نمي كرد. او خودش را با همه نوع اشخاص تطبيق مي داد و هيچكس را نمي رنجانيد. ولف نمونه كامل يك مسيحي واقعي بود.

از مبشرين ديگر انگليسي كه به ايران آمد بايد كشيش ژاكوب ساموئل را نام برد كه در سال 1836 وارد شيراز شد و سال بعد رئيس انجمن كتب مقدس در ايران و ممالك ضميمه گرديد. او به گرجستان هم مسافرت كرد و عقيده داشت بقيه ده سبط از بني اسرائيل در آنجا هستند و مي خواست مداركي در اينمورد بدست آورد. مبشر ديگري كه بيشتر زندگي خود را مثل هنري وقف ترجمه كتاب مقدس كرد ويليام گلن بود. از سال 1816 مركز كار بشارت و چاپخانه را به استراخان منتقل كرده بودند و عهد جديد بزبان تركي آذربايجاني ترجمه شده بود در اين چاپخانه چاپ شد و مورد توجه تاجران ايراني قرار گرفت كه آنها را با خود به دربند و شيروان و اصفهان بردند و در همين زمان يعني در سال 1817 بود كه ويليام گلن وارد ايران شد و به ترجمه كتاب مقدس بزبان فارسي پرداخت ولي چون تحت مراقبت روس بود و مردم روسها را دوست نداشتند، زياد مورد توجه ايرانيها نبود و استراخان مجل ملاقات و معاملات بين بخارا، خيوه و سمرقند و افغانستان بود. در سال 1820 نامه اي از كاپيتان گوردون در تبريز به دايره ميسيونرها رسيد و از او خواسته شد به ايران برگردد. مجدداً در ماه جون همانسال نامه اي از اصفهان نوشته شد كه تعدادي از رساله هاي او را در بازار اصفهان پخش كردند و مردم هنوز بنام هنري مارتين كه او را ملا مارتين مي نامند هستند و خاطرات او را عزيز و گرامي مي دارند.

در اثر پنجاه سال كار سي. ام. اس ( هيئت مرسلين كليسائي) در ايران بالخره آنقدر مسيحيان ايراني بوجود آمده بودند كه دايره اسقفي ايران سال 1912 امكان پذير گرديد. اين دايره اسقفي در اول شامل 4 كليساي كوچك در چهار شهرستان جنوبي ايران بود كه در هر يك از آنها بيمارستانهاي مردانه و زنانه و مدارسي كه رد آنروزها بيشتر بوسيله ميسيونرها اداره مي شد وجود داشت. مؤسسات مزبور در روزهاي اوليه  با مجتهدين محلي درگيريهائي داشتند و نفوذ ملايان دردسرهائي ايجاد مي كرد ولي خدمات بهداشتي ميسيونرها رويهمرفته مورد قبول رهبران مذهبي كه قدرت عظيمي داشتند واقع شد، ولي نسبت به مؤسسات فرهنگي و مداس تا به آخر نظر خوبي نداشتند.

با روي كار آمدن سلسله پهلوي نفوذ و قدرت ملايان رو به افول گذاشت و در عوض قدرت دولت مركزي در تهران روز بروز زيادتر شد. در اثر فرمان رضاشاه كه احدي را جرأت مخالفت با آن نبود مدارس پسرانه و دخترانه و كالجهاي بزرگ و معتبر ميسيونرها در سال 1940 بدولت ايران فروخته شد و بدينگونه كليسا موقتاً از داشتن مدارس خود محروم گرديد.

مهمترين واقعه سال 23- 1822 ميلادي ايمان آوردن وليعهد ميرزا محمد علي پسر قاضي كه پسر نخست وزير فتحعلي شاه بود اتفاق افتاد. اين اولين مسلماني بود كه در دوران سلطنت قاجار ايمان آورد. وقتي اين خبر در دربند و ساير نقاط ايران منتشر شد خيلي هيجان آور بود ولي وقتي مبشرين مي خواستند او را تعميد دهند اسقفان بومي متعصب مانع شدند. مبشرين از وزير امور مذهبي سن پطرزبورگ اجازه گرفتند و دكتر گلن مراسم تعميد او را بزبانها انگليسي، فارسي و تركي انجام داد و ميرزا محمد علي تعميد گرفت و ملقب به الكساندر كاظم بيگ گرديد. او بعداً داخل دانشگاه امسك در روسيه شد و كمي بعد او در دانشگاه كازن بسمت استاد عربي مشغول خدمت شد و از پايه گزاران رشته مطالعات علوم شرقي بود. بالاخره به سن پطرزبورگ انتقال يافت كه در آنجا هم مدرسه مطالعات علوم شرقي را پايه گذاري كرد. نوشته هائي بدستخط خودش راجع به مسيحيت بزبان فارسي در اين شهر و در كتابخانه سن پطرزبورگ يافت مي شود.